Thursday, January 26, 2006

In the Cathedral


.


.

کشيش گفت:« درباره ی دادگاه خودت را فريب می دهی. در نوشته هايی که در پيشگفتار قانون می آيند، آن فريب اين طور وصف شده است: ء

جلوی قانون دربانی ايستاده است. مردی روستايی پيش اين دربان می آيد و تقاضای ورود به قانون می کند. ولی دربان می گويد که فعلا نمی تواند به مرد راه دهد. مرد فکری می کند و می پرسد که آيا پس بعداً اجازه خواهد يافت وارد شود. دربان جواب می دهد: (ممکن است، اما نه فعلا.) از آنجا که در منتهی به قانون هميشه باز است و دربان کنار می کشد، مرد خم می شود تا از تا از ميان در ورودی توو را نگاه کند. دربان که اين را می بيند، می زند زير خنده و می گويد:(اگر اين همه برايت کشش دارد، سعی کن بدون اجازه ی من بروی توو. اما توجه کن که من نيرومندم. و من فقط فروترين دربانم. از تالاری به تالاری، دربانهايی دم هر در ايستاده اند، يکی نيرومندتر از ديگری. وقيافه ی مرد سوم جوری است که من خودم تاب ديدنش را ندارم.)....ء


مرد روستايی تصميم می گيرد که صبر کند تا اجازه ی ورود بگيرد و روزها و سالها نزد نگهبان به انتظار می نشيند تا هنگام مرگ. پيش از مردنش، همه ی آنچه در تمام مدت اقامتش تجربه کرده است در ذهنش به صورت يک سؤال خلاصه می شود که هنوز از نگهبان نپرسيده است...[می پرسد:] (همه می کوشند که به قانون دست يابند؛ پس چطور می شود که در همه ی اين سالها جز من هيچ کس به طلب ورود نيامده؟) دربان پی می برد که مرد به پايانش نزديک می شود و شنواييش را از دست می دهد، پس در گوشش نعره می کشد که: جز تو هيچ کس نمی تواند وارد اينجا شود، چون اين در تنها برای تو بود. حالا می روم و می بندمش ...ء



برگرفته از محاکمه اثر کافکا

No comments: