Friday, October 18, 2013

در جستجو 1

حتی از دیدگاه پیش پاافتاده­ترین چیزهای زندگی، هر آدمی یک ذات منسجم ساخته پرداخته نیست که برای همه یکسان باشد و او را به همان سادگی بتوان شناخت که قرارداد یا وصیتنامه­ای را می­شود خواند؛ شخصیتهای اجتماعی ما ساخته­ی فکر دیگران است.
بدون شک سوانی که خانواده­ی من پیش خود ساخته بودند، به دلیل بی­خبریشان انبوهی از جزییات زندگی محفل­نشینی او را کم داشت که موجب می­شد کسان دیگری با دیدن او چهره­اش را در قلمرو برازندگیهایی ببینند که در بینی خمیده­اش، آنگونه که در مرزی طبیعی پایان می­گرفت؛ ولی از طرف دیگر خانواده­ی من توانسته بودند در قالب آن چهره­ی خالی و جادار عاری از حیثیتی که باید می­داشت و در ژرفای آن چشمان کم بها داده شده، ته­مانده­ی گنگ و خوشایند نیمی خاطره و نیمی فراموشی ساعتهایی از بیکاری را انباشته کنند که با هم، در دوره­ی همسایگی روستاییمان، پس از شام هر هفته گرد میزِ بازی باغچه می­گذراندیم.
در جستجوی زمان از دست رفته، کتاب اول، مارسل پروست، ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز، 82
این نگاههای ناهمسان هیچکدام به­تنهایی واقعیت ندارند. در این قسمت داستان راوی نگاه خانواده­اش را با نگاه دیگران مقایسه می­کند و آنها را سازنده­ی شخصیت اجتماعی سوان می­داند. در صفحات بعدی چندین بار با تقابل بین این دو دیدگاه – تحقیرکننده و تحسین­آمیز – مواجه می­شویم، که هیچگاه همدیگر را تکمیل نمی­کنند، بلکه دو یا چند شخصیت کاملا مجزا را از سوان در ذهن شخصیتهای دیگر داستان می­سازند. می­توانیم با شخصیتها همراه نشویم، این برداشتها را نزدیک به توهم بیابیم و مثل راوی بگوییم شخصیت یک ذات منسجم نیست و سوان را بی­اعتنا به هر دو نگاه ببینیم؛ ولی در ادامه همین برداشتهای پرخطا در رفتار دیگران نسبت به سوان تاثیر می­گذارند و به او منفعت و ضرر می­رسانند.
سوان خودش را چگونه می­بیند؟ اگر فرض کنیم خود سوان سوان را می­شناسد، یعنی آنچه از خود می­داند محدود به آشنایی با عادتها و ویژگیهای خودش نیست و می­تواند این ویژگیها را در یک اندام منسجم ببیند، باز مواجه است با رفتارهای دیگران که شناختهای متناقض و ناقص آنها را پیش چشم سوان می­آورد و بر او تاثیر می­گذارد. سوان خاطرات متفاوتی از سوان دارد که در یک تعریف نمی­گنجد. او هم در به خطا رفتن با دیگران متفاوت نیست، او هم خودش را مثل یک حقیقت نمی­شناسد، تا دیروز فکر می­کرد چیزی را می­داند و امروز می­فهمد که نمی­دانسته. فردا هم به این نتیجه می­رسد که امروز در اشتباه بوده.

در این دنیا صفتها نامعتبر و گزافه­اند، تنها با قید می­توانیم حالت یک کنش را به صفت انتزاعی و خارج از تجربه تشبیه کنیم. آن وقت هم باید سرمان را از شرم پایین بیندازیم، یا در یک پیشامد مشخص آنقدر از قیدها و نمادهای متنافر و متقاطع استفاده کنیم که شخصیتی نامنسجم بسازیم. تنها زمانی واقعا در اشتباهیم که فکر کنیم به انسجام رسیده­ایم و اشتباه نکرده­ایم.